آيا اتهامات ابن تيميه مبنى بر بطلان عقايد شيعه در اصول دين صحت دارد؟
جواب: او مى گويد :
اصول دين نزد شيعه اماميّه چهار تاست : توحيد ، عدل ، نبوت و امامت كه آخرين اصل است ، و توحيد و عدل و نبوّت پيش از آن است. و مسأله «نفى صفات» و «مخلوق بودن قرآن» و «عدم رؤيت خدا در آخرت» را جزء مسائل توحيد مى شمارند ، و مسأله نفى و تكذيب قدرت خدا را در مبحث عدل مطرح مى كنند و معتقدند كه خداوند نه قدرت بر هدايت كسى دارد و نه قدرت بر گمراهى او و نه قدرت بر انجام كارى ; چون غالباً كارى را كه مى خواهد انجام نمى گيرد و كارى را كه نمى خواهد انجام مى گيرد ، و مسائلى از اين دست; بنابراين به خالقيّت و قادريّت و مشيّت او اعتقادى ندارند(1) .
در پاسخ مى گوييم: به اندازه اى
اين مرد جاهل است كه فرق بين اصول دين و اصول مذهب را تشخيص نمى دهد و بدون آشنايى با عقايد ديگران آن را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد ، و معاد كه از اصول دين است و تك تك شيعه به آن معتقد است را از قلم انداخته است . وانگهى ، اگر كسى امامت را از اصول دين بداند ، بى راهه نرفته است; چون خداى سبحان در آيه : (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ . . .)(2)[ سرپرست و ولىّ شما ، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند] ولايت امير مؤمنان(عليه السلام) را در كنار ولايت خود و ولايت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قرار داده ، و مراد از «مؤمنين» در آيه على(عليه السلام) است .
و همچنين در آيه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ ا لاِْسْلامَ دِيناً)(3)[ امروز، دين شما را كامل كردم; و نعمت خود را بر شما تمام نمودم; و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم] خداوند كمال دين را ولايت آن حضرت قرار داده است ، و اين ، معنا ندارد مگر آنكه امامت از اصول دين شمرده شود ، به گونه اى كه بدون آن دين ناقص ونعمتهاى خدا براى بندگان نا تمام خواهد بود ، و تنها با آن ، دين مورد پسندِ خدا يعنى اسلام به كمال خود مى رسد .
ونيز بر اساس آيه : (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ)(4)[ اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان! و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده اى! خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد] مقام ولايت نزد خدا به اندازه اى اهميّت دارد كه اگر پيامبر آن را اعلام نكند در واقع وظيفه تبليغ رسالت خود را انجام نداده است.
و ولايت اهل بيت(عليهم السلام) شرط قبولى اعمال است و معناى اصل بودن آن ، چيزى جز اين نيست ، و اصل بودن توحيد و نبوّت نيز به همين جهت است ، و هيچ فرعى از فروع دين اين ويژگى را ندارد . و گويا نزد قدماى اصحاب اين معنا بديهى بوده است ; از اين رو وقتى دو نفر نزد عمر بن خطّاب نزاعى را مطرح كردند او [عمر ]گفت: اين مرد (على) مولاى من و همه مؤمنان است و كسى كه او مولايش نباشد مؤمن نيست(5). و اين نيز بديهى بوده است كه بُغض او ـ صلوات الله عليه ـ نشانه نفاق و كفر ، و وجودش پس از پيامبر معيار شناخت مؤمن از غير مؤمن ، و دشمنى با او نشانه بى ايمانى است.
و از اينكه بسيارى از احكام توحيد و نبوّت در امامت جارى است ، اصل شمردن آن به واقع نزديكتر است ، و عدم جريان اندكى از احكام آن دو به جهت حكمت و مصلحت اجتماعى ، مانع اصل بودنِ ولايت نخواهد بود .
امّا مسأله نفى صفات : اگر منظورش همان معنايى است كه شيعه اراده كرده يعنى عين ذات بودن صفات و نفى زائد بودن آن بر ذات ، اين عين توحيد است . و امّا اگر منظورش نظريه نامربوط «معطّله»(6) باشد يقيناً شيعه از آن بيزار بوده و هست و عقيده زلال شيعه از اين آلودگى ها پاك مى باشد .
و امّا مسأله مخلوق بودن قرآن : در كتابهاى عقايد با برهانِ صادق ، مفصّلاً ثابت شده است كه قرآن هميشه با خدا نبوده تا در قديم بودن شبيه خدا باشد .
امّا مسأله نفى رؤيت : نفى رؤيت همان نفى جسميّت از خدا است كه برهان راستين با پشتوانه قرآن و سنّت ، قاطعانه بر آن گواهى مى دهند.
و امّا ساير مسائلى كه او به شيعه نسبت داده (نفى قادريت، خالقيت و مشيّت الهى) همگى دروغ محض است و شيعه از آغاز پيدايش تا كنون ، قائلان به آن را گمراه دانسته و مى داند .(7)
1ـ منهاج السنّة 1 : 23 .
2ـ مائده : 55 .
3ـ مائده : 3 .
4ـ مائده : 67 .
5ـ ر. ك: كتاب الرياض النضرة 2: 170[ 3/115] ; ذخائر العقبى محبّ طبرى : 68 ; مناقب خوارزمى: 97 [ص 160، ح 191] ; الصواعق المحرقه : 107 [ص 179] . و در الفتوحات الاسلاميّة 3 : 307 آمده است : «روزى على(عليه السلام) درباره مردى اعرابى قضاوت كرده حكمى صادر فرمود ، ولى اعرابى راضى نشد . عمر بن خطّاب او را فراخواند و به او گفت : «ويلك إنّه مولاك ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة» [واى بر تو مگر نمى دانى كه او مولاى تو و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است] .
6ـ [«معطّله» : در اصطلاح اشاعره ، عبارتند از معتزله ; زيرا ذات خداوند را از توصيف به صفات تعطيل مى كنند . و بر كسانى كه عقل را از معرفت و تحصيل معارف تعطيل مى دانند ، نيز اطلاق مى شود ; دليل اينها اين است كه خداوند ، عقل را براى اقامه عبوديّت به انسان داده است نه براى ادراك ربوبيّت ، واگر كسى آنچه را كه براى اقامه ربوبيّت به او داده شده (عقل) ، را در ادراك ربوبيّت مشغول كند ، هم عبوديّت را از دست مى دهد و هم به ربوبيّت نمى رسد ; ر . ك : رسائل و مقالات ، آيت الله سبحانى/265] .
7. شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 296
نظرات شما عزیزان: